معنی ماهر در کتک کارى

لغت نامه دهخدا

کتک

کتک. [ک َ / ک ُ] (اِ) چوبدستی و عصا. (ناظم الاطباء). رجوع به کُتَک شود.

کتک. [ک ُ ت َ / ک ُ] (اِ) کوتک. چوبدست قلندران. (فرهنگ سروری) (آنندراج). چوبدستی. عصا. (ناظم الاطباء). در لهجه ٔ مردم کرمانشاه، چوب ستبر. چوب ستبر برای زدن مجرم. چماق. دَگَنَک. (یادداشت مؤلف):
هر که ز اتباع تو سرکشد از قلندری
تخته ٔ شرع مغزکش بر سرش آورد کتک.
(ازفرهنگ سروری).
و رجوع به کتک زدن و کتک خوردن شود.
- به کتک انداختن کسی را، سبب کتک خوردن او شدن. (یادداشت مؤلف).
|| در تداول مردم یزد چوب گازر. (از فرهنگ فارسی معین). || ضرب. زدن کسی با دست. (یادداشت مؤلف). ضرب (مطلق). زدن (چه با چوب و چه غیر آن) (از فرهنگ فارسی معین). بمعنی ضرب نیز استعمال کنند. (فرهنگ سروری چ دبیرسیاقی ج 3 ص 1079):
آن چمن گلشن جاه شه عالیقدریست
که در آنجا نتوان برد خزان را به کتک.
شاه طاهر (از سروری).
و رجوع به کوتَک شود.

کتک. [ک َ ت َ] (اِخ) فرسخی جنوب کوشک (قصبه ٔ فیروزآباد) است. (فارسنامه ٔ ناصری).

کتک. [ک َ ت َ] (اِخ) قریه ای است چهار فرسخ میانه ٔ شمال و مغرب بیرم از قصبات لارستان. (فارسنامه ٔ ناصری).

کتک. [ک َ ت َ] (اِ) گوسفند کوچک باشد که به عربی آن را نَقَد گویند. (سروری). نوعی از گوسفند است که دست و پای او کوتاه می باشد و به عربی نَقَد می گویند و آن گوسفند بحرین است. (برهان). نوعی از گوسپند کوتاه دست و پای زشت روی که آنرا کتک گویند. (منتهی الارب ذیل نقد). یکنوع گوسپندی که دست و پای آن کوتاه است و در بحرین فراوان می باشد. (ناظم الاطباء):
فرق صحابه ٔ نبی کی رسدت کز ابلهی
کورصفت طلب کنی نرمی قاقم از کتک.
عمید لوبکی (از فرهنگ نظام).
|| چلاو سرد بی روغن مازندران که بمنزله ٔ نان آنان است و آن را کته نیز گویند. (آنندراج). رجوع به کته شود.

کتک. [ک َ ت َ] (اِخ) دهی است از دهستان طیبی گرمسیری بخش کهکیلویه شهرستان بهبهان. کوهستانی. سکنه 500 تن. آب آن از چشمه. محصول آنجا غلات، پشم و لبنیات. شغل اهالی زراعت، حشم داری. صنایع دستی قالی، قالیچه، جوال و گلیم بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).


ماهر

ماهر. [هَِ] (اِ) به لغت زند و پازند به معنی فردا باشد که به عربی غد گویند. (برهان) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). هزوارش، ماهر. پهلوی، فرتاک (فردا). (حاشیه ٔ برهان چ معین).

فرهنگ معین

کتک

عصا و چوبدستی، (مص م.) زدن، ضربه زدن، خور سفتی بودن از کتک خوردن پروا نداشتن. [خوانش: (کُ تَ) (اِ.)]

عربی به فارسی

ماهر

ماهر , استادکار

فارسی به عربی

ماهر

بارع، خبیر، خداع، داهیه، دووب، عظیم، فحم، ماهر، مفید

فرهنگ عمید

کتک

ضرباتی که با دست یا چیز دیگر توسط شخصی بر بدن کسی وارد می‌شود،
[قدیمی] چوب کلفت، چماق، چوب گازران،
* کتک زدن: (مصدر متعدی) زدن کسی با دست، چوب، یا شلاق،

فرهنگ فارسی هوشیار

کتک

چوبدستی قلندران، چوب ستبر برای زدن مجرم، تنبیه بدنی کوتک ترکی لت لگ ستل کوب (اسم) نوعی گوسفند که دست و پای او کوتاه است و سابقا آنرا از بحرین میاورد ند نقد: } فرق صحابه نبی کی رسدت کز ابلهی کور صفت طلب کنی نرمی قاقم از کتک ‎. { (عمید لوبکی) (اسم) چو بدست (قلندر ان و جز آنان)، چوب گازر (در یزد مستعمل است)، ضرب (مطلق) زدن (چه با چوب و چه غیر آن) .

مترادف و متضاد زبان فارسی

ماهر

آزموده، استاد، تردست، چابک‌دست، حاذق، خبره، زبردست، کارآمد، کاردان، کارکشته، متبحر، متخصص، مجرب،
(متضاد) ناشی، غیر ماهر

معادل ابجد

ماهر در کتک کارى

1111

عبارت های مشابه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری